آتناآتنا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آتنا و داداش گلش

پدر که باشی....

پدر که باشی   با تمام مشقت ها و سختی های روزگار بادیدن غم فرزندت میگی: درست میشه خیالت تخت من پشتت هستم پدر که باشی حساس می شوی به هر نگاه پرحسرت فرزندت به دنیا... تمام وجودت را محکوم اجابت آرزوهایش می کنی پدر که باشی عصا میخواهی ولی نمی گیری و هر روز خم تر از دیروز جلوی آینه تمرین محکم بودن می کنی پدر که باشی پ یر نمی شوی ولی یک روز بی خبر تمام می شوی پدر که باشی در کتابها جایی نداری و هیچ چیزی زیر پایت نیست ولی پدری!!! پدر که باشی چهره ات خشن میشه ولی دلت دریایی ... آروم نمی گیری تا تکه نانی نیاوری پدر که باشی سردت مشیه ولی کتت را سرشانه فرزندت میاندازی   آتنا جونم بغل باباجونش (و...
16 خرداد 1393

اینم چند تا عکس از مرد کوچک مادر

اینجا رفته بودیم خونه خاله سمیرا تولد یزداد جون بود اینجا هم پارک محله مونه که چند روز یه بار میارم تون پارک جدیدا اینجوری سر می خوری اینجا هم حیاط خونه حاجی باباست واین تی هم اسباب بازی جدید شماست ای قربون زستت این کارم جزو یکی از بازیهایی هر روزت شده اینم یکی دیگه از شیطنتات که با کمک خواهرت رفتی تو ارتفاع اینجا هم که انگوری شدی رفتی روی ماشینت( مامان وقتی کوچیک بود برنامه انگوری انگوری رو خیلی دوست داشت)   ...
29 ارديبهشت 1393

دختر است دیگر

دختر است دیگر دختر است دیگر گاهی دلش می خواد بهانه های الکی بگیرد به هوای آغوش تو شانه های تو ... ... که بعد ، تو آرام خیلی آرام در گوشش زمزمه کنی : ببین من عاشقتم..             ...
29 ارديبهشت 1393

مادری مقدس ترین واژه بشریت....

وقتی مادر  میشی  فارغ از همه کارها یه آدم دیگه میشی ... شب تا صبح بیداری ولی خسته نیستی . انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده . وقتی مادر میشی با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز می کنی  وقتی مادر میشی دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست . نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه ... وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟ اگه بچت عطسه کنه دنیا رو سرت خراب میشه وقتی مادر میشی وقتی کسی حتی عزیزترین کست به بچت کوچکترین غرولندی کنه دلگیر میشی و غصه دار... وقتی مادر میشی دیگه نمی تونی به اراده خودت آب بخوری چرت بعذازضهر بزنی مسافرت بری . حتی مریضی هم دیگه معنی نداره ... تو مادری فدا شدی بی مزدو منت وق...
15 ارديبهشت 1393

فرزند عزیزم

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیرو از کار افتاده یافتی اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگر صحبتهایم تکراری و خسته کننده است        صبور باش و درکم کن یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی بی خبر از پیشرفتهای دنیای امروز سوالاتی میکنم با تحقیر به من ننگر وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارد دستانت را به من بده همانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من بر میداشتی از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم خسته و عصبانی نشو   &n...
1 ارديبهشت 1393