روزهای زیبای پاییزی سال ۹۵ شما عزیزام
جشن روز اول مدرسه
رسیدن ماه زیبای مهر امسال شوق و هیجان وصف ناپذیر خاصی داشت چراکه اول مهرماه دختر گلم وارد کلاس اول میشه
دخترک عزیزم .برای رفتن به مدرسه خیلی ذوق و شوق داشتی . از چند روز قبل لباسهات و کیفت رو آماده گذاشته بودی و خاله سمانه ی مهربون هم برات تاج خیلی قشنگی درست کرده بود که روز جشن شکوفه بزاری روی سرت .
بلاخره روز جشنتون رسید و کمی صبحانه خوردی و لباسهات رو تنت کردی و چون عزیز جون و بابابزرگتون هم برای چند روز مهمانمون بودن هم برای جشنتون عزیزجون هم حاضرشد که با ما بیاد مدرسه و تو راه مدرسه ریحانه هم همراه ما شد و همینطور خاله سمانه به همراه رستای عزیز هم امدن .
خلاصه که سر وقت به مدرسه اتون رسیدیم و دوستانت رو دیدی و حسابی ذوق زده شده بودی و یه جشن خوب هم براتون برگزار کردن و بعد با معلم مهربونتون راهی کلاستون شدید . اسم معلمتون خانم محمدی . که تو برخورد اول حسابی محبتش رو تو دلت انداخته بود و کلی به قول خودت عاشقش شده بودی . منم خوشحالم که شما محیط مدرسه و همینطور معلمتون رو دوست داری
اینم چند تا عکس از روز اول مدرسه
داداش مهربون و راهی کردن آتنا از زیر قران به مدرسه . انشاا... همیشه در سایه قرآن سلامت و موفق باشی
خدارو شکر که همه چی خیلی عالی پیش رفت و سرویس برای مدرسه ات رو هم همون روز اول برات گرفتیم و حتی برگشتنی از مدرسه سوار سرویست کردم و با سرویس برگشتی خونه
و هر روز مشتاقتر از روز قبل برای رفتن به مدرسه حاضر میشدی و معلم خوبتون هم ازات راظیه .
یه هفته ی اول مدرسه ات که میرسیدی خونه حرفهای میزدی که کلی بهت میخندیدیم
از دوستان پیش دبستانیت چند نفر ی تو این مدرسه هستید که بعد از تقسیم بندی کلاسها۵نفرتون با هم تو یه کلاس افتادید . و از اونجایی که هنوز از نظم و انظباط مدرسه و قوانینش بی اطلاع بودید .به قول خودت میگفتی که ما هر زنگ میریم با دوستهای پیش دبستانیمون یه کلاسهای دیگه میشینیم بعد معلممون میاد ما رو پیدا می کنه
یه جشن کوچیک هم به همین مناسبت تو خونه برات گرفتم و کیک درست کردم و بیسکویت . که بیسکویتها رو خودت تزیینش کردی
امیدوارم همیشه تنتون سالم و لبتون خندون و قلبتون پر باشه از عشق و مسیر زندگیتون هموار و پر از موفقیت باشه
خیلی خیلی دوستتون دارم
یه روز جمعه هم برای کمک به باغ خاله سپیده رفتیم و شماها هم که عاشق دشت و طبیعت هستید
و از اونجایی هم که محمد مهدی هم باهاتون بود کلی بهتون خوش گذشت
اینم عکسهای شماها در ایام محرم
که رفتیم نمایشگاه عاشورا و این عکسها رو تو اونجا ازاتون انداختم
فضایی که بود خیلی معنوی بود و این پسرک شلوغکارم که داشتی میرفتی عکست رو بندازم به اون مجسمه های که گذاشته بود ن تو نمایشگاه . هی رو به اونها میگفتی ببخشیدا جاتونو تنگ کردم یا می گفتی ببخشید که زحمت دادم بهتون واقعا هم جدی داشتی می گفتی فکر کنم فکر کردی واقعی اند
از روز اول محرم گیر داده بودی که کلاه که پر داشته باشه میخوام
حتی چندین بارم گفتی خوب اگه کلاه نمیخرید حداقل لباس شمر برام بخرید
بلاخره اش که روز عاشورا یدونه از این کلاهای زرهی پیدا کردیم و گذاشتی سرت و متوجه شد که اصلا به دردت نمیخوره و خداروشکر رضایت دادی که از قید داشتن همچین چیزایی بگذری
و شب شام غریبان که براتون با ظرف های دور ریختنی برای شمع روشن کردن درست کردم
جشن قرآن در مدرسه
یکی از برنامه های جالب مدرسه اتون برگزاری جشن قرآن بود که با کمک مادرها این برنامه رو اجرا کردن و روز خوب و پر خاطره ای برای این عزیزکم بود
انشاا... که قرآن همیشه پشت و پناهتونتون باشه
آرزوی منم سر بلندی و موفقیتت در تمام مراحل زندگیته و از خدای مهربون میخوام یاریت کنه تا همیشه و در تمام مراحل تحصیلیت سربلند و موفق باشی .
این شیرینهای خوشمزه رو هم من برای جشنتون درست کردم البته خیلی با عجله درست کردم اما واقعا خوشمزه بودن و همه دوست داشتن
د
تولد ۷ سالگی آتنای عزیزم
امسال چون تولدت تو ایام ماه محرم بود برای همین تصمیم نداشتم که برات تولد بگیرم اما چون دیدم که انتظار کیک رو داری فقط یه کیک کوچیک درست کردم که فقط به عنوان یادگاری از روز تولدت باشه و شمااهم یه وقت ناراحت نشی
تولدت مبارک عزیزم
جشن تولدت تو مدرسه
و به پیشنهاد خودت که دوست داشتی بین همکلاسیهات تولد داشته باشی بعد از ماه محرم و با هماهنگی معلم مهربونت . تصمیم گرفتم که براتی کلاستون کاپ کیک و دونات درست کردم و یک ساعتی رو بین همکلاسیهات خوش گذروندی و خندیدید . و امیدوارم که یادآوری این روز . خاطره ی شیرین و خوبی برات باشه
اسم دوستهای گلت هم به ترتیب از راست : سما . فایزه . باران . فرنیا . کوثر . ستایش . فاطمه
الینا . حنانه . یلدا . انوشه . هستی . کوثر مهدیه
ملیسا . سنا . فاطمه . نازنین . کیمیا. نیلوفر و بهاره
حنانه . نگین . کیانا . زینب . پانیذ . مهیا . مایده . عارفه
روز های پنجشنبه که مدرسه هم تعطیله میری به کانون فکری و پرورشی و چون ریحانه هم باهات همراهه خیلی بیشتر کانون برات جذاب شده
امسال اربعین بابا به اتفاق عمو سعید راهی کربلا شدن و خوشبحالشون که قدم برای سفر معنوی برداشتند ۰بعداز برگشت از کربلا هم برای دو روز که مدرسه هم تعطیل بود رفتیم ماکو که اونجا مراسم استقبال و ... داشتن . ولی متاسفانه از چند روز قبلش آتنای گلم چون کمی سرماخوردگی داشتی و هوا هم شدیدا سرد بود این سرماخوردگیت شدت گرفت و همون شب بردیمت دکتر و دو روزی که ماکو بودیم هم حالت خوب نبود و حتی کل مسیر برگشت روچند بار حالت بهم میخورد و بیشتر مسیر رو خوابیدی .و یک هفته هم بعداز سفر ماکو چون حالت خیلی بد بود مجبور به غیبت از مدرسه شدی . خداروشکر که این ویروس ناجور تمام شد و حالت خیلی خوب شده
از بس همه چی عجله ای و سریع بود هیچ عکسی از مراسمها و سفر به ماکو ننداختم
رفتن به دل طبیعت تو این فصل زیبا و رنگارنگ پاییز
چند مدت بود دوست داشتم به باغی که قبلا برای حاجی بابا بود و کلی خاطرات قشنگ از دوران کودکی خودم توی این باغ بودببینم و الان چنددسالیه که حاجی بابا این باغ رو فروخته و شماها اصلا این باغ رو ندیده بودید . و بلاخره یه روز جمعه که هوا عالی بود راهی دیدن این باغ شدیم. و خیلی خیلی تغییر داده بودن یاد اون ایام کودکی بخیر ...
و اما اینم عکسهای شما تو اون روز زیبا
به بهانه ی روز کودک یه عصرونه ی کوچیک تدارک دیدم و دور هم خوردیم
و کلاها یی رو که سرتون گذاشتید رو من با کمک امیرمحمد درست کردم
که خوشبختانه مورد پسندتون بودش
از وقتی که آتنای گلم به مدرسه میره و از اتفاقات مدرسه تعریف می کنه . این پسرک باهوش هم علاقه ی زیادی به معلم بازی پیدا کرده و روزانه عروسکها رو مینشونه و خیلی خیلی جدی و به اصطلاح خودش . بهشون درس می گه
تدریسش هم با کاملا با متد جدیده : نمونه اش اینه که به عروسکهاش می گفت : آ مثل دایره
اول آذر تولد خاله سمیرا بود و دستشون درد نکنه یه عصرانه ی عالی تهیه دیده بودن و ساعات خوبی هم در منزل خاله سمیرا بودیم و شماها هم کلی بازی کردید
کیک شیره ی ساده و بهانه ای برای دورهم بودن برای یه عصرونه تو یه روز جمعه
و شکر خدای مهربون به خاطر همه ی نعمتهایی که بهمون داده
و نمونه های از کاردستی و صفحات مشق و همینطور از املای دختر گلم که به یادگار بمونه
خیلی به درس و مشق علاقه داری اما تو خونه تا فرصت دستت می افته دست به کار میشی برای نقاشی کردن و کاردستی درست کردن .
و بلاخره با برپایی جشن یلدا به انتهای پاییز رسیدیم . امسال یه جشن یلدای عالی با کمک مادرای کلاستون و با هماهنگی معلم مهربونتون داشتید . و چون مامانیا برای عملی که داشت نیاز به همراه و مراقبت داشتند من هم از چند روز قبلش به همراه مامانیا به زنجان رفتیم و بابا هم تو نبود من شما ها رو به رستوران و گردش برده بود اما چون خودش هم باید سر کار میرفت شما رو به خانه ی سمانه خاله برده بود . دختر گلم چون بزرگ شده همه ی مسایل رو درک می کنه اما این پسرک شیطونم با دوری از من به خصوص روز اول کمی سخت کنار اومده بود و چند بار باهام تماس گرفت که چرا پس نمیام خونه
اما دست خاله سمانه ی مهربون هم درد نکنه که تو اون چند روز کلی باهاتون بازی کرده بود و گردش برده بود و...
و خاله سمیه و سعیده خاله هم زحمت بردن و آوردن آتنا رو از مدرسه به عهده گرفته بودن
و این عکسها هم مربوط به جشن یلدای آتنای عزیزم تو مدرسه هستش
که یه روز خوب همراه با خاطره ی زیبا در کنار دوستان و معلمشون داشتند
لحظه های پایانی پاییزیتون پر از خش خش آرزوهای قشنگ باشه
یلداتون مبارک