روزهای مردادی ما
روزهای داغ و تبدار مرداد مون هم داره به سرعت میگذره و شما کوچولوهای دوردونه ی شیرینم بزرگ و بزرگتر میشین
و اما بگم از این هفته ای که گذشت
شروع هفته رو با قطعی کردن تصمیمم جهت از پوشک گرفتن پسرک شیطون و پرجنب و جوشم آغاز کردم که چند مدتی بود با سختی پوشکش می کردم
اصلا فکرشم نمی کردم این مرد کوچولوی مامان این مرحله از زندگیش رو مثل تمام مرحله های دیگه به این راحتی پشت سر بگذاره
البته تو این مورد آموزش های آبجی نازش رو نباید نادیده گرفت چراکه چند مدت بود که خطاب به دادشش می گفت« دادشی من بزرگ شدم ببین میرم دستشویی ولی تو هنوز کوچولویی و تو پوشکت خراب کاری می کنی» و همینطور به دادشش تا حدود زیادی فهمونده بود که دستشویی برای چیه
آبجی خانم دستت درد نکنه یه دنیا تشکر
خدا جونم از تو هم مچکرم به خاطر وجود این الماسهایی که به من دادای هزار بار شکرت
آخر هفته مون هم بدون ماجرا نبود:
دختر نازگلم برای برش دادن کاغذ رنگی و یا به قول خودش درست کردن کاردستی ازم قیچی خواست منم قیچی مخصوص خودش رو دادم و برای تهیه غذاشون چند لحظه ای اتاقشون رو ترک کردم بعد از چند لحظه شنیدم که آتنابه دادشش می گه « به به چقدر خوشگل شدی مثل ماه شدی » و امیر محمد هم در تایید صحبت آبجیش بااون لحن قشنگش میگه « آره »
سریع رفتم اتاقشون دیدم بله
دختر همه کاره من موهایی جلوی پیشونی امیرمحمد رو که چتری ریخته بود رو پیشونیش رو کوتاه کرده اونم از نوع فشنش خیلی خیلی ناجور شده بود
باعصبانیت به آتنا گفتم چرا این کارو کردی اونم با کمال خونسردی گفت می خواستم چهره دادش فرق کنه
خلاصه از دست خودم کاری برنمیومد برای همین راهی آرایشگاه شدیم و به این شکل به قول آبجیش چهره امیرمحمد فرق کرد
قربون گل پسرم برم که همه جوره خوشگله