شروع زیبای مهر
بلاخره روز جشن شکوفه ها هم رسید و این نازگل خانم با کمک داداش مهربونش از زیر قرآن رد شد و راهی شروع دوره ی پیش دبستانی شد
بلا
از شب قبل این کلاها رو براتون درست کردم که روز اول مدرسه که جشن هم داشتید بزارید سرتون
و اینم دوست خوبتون گلبرگ جون که از روزهای نوزادی آتنا باهم همسایه بودیم و این روز برای من و مادر گلبرگ جون هم روز زیبایی بود و ناخودآگاه یاد روزهای نوزادی شماها افتاده بودیم و الان که شما شکوفه های دوست داشتنی وارد مدرسه شدید
امیدوارم همیشه موفق باشید و باعث افتخار ما
من چقدر تو این عکس به امیرمحمد و اون زبونش که با دیدن کیک این شکلی شده خندیدم
خیلی بامزه شدی پسرک خوشگلم
و اینم عکس شما سه تا محصل گل, ریحانه جون و یزداد گل در روز شروع مدرسه
همیشه موفق و سر بلند باشید
تو یکی از روزهای قشنگ هم مهمون یکی از دوستهای بابا بودیم که رفتیم باغشون
یه باغ خیلی قشنگ و با صفایی داشتند که به شماها هم خیلی خوش گذشت و حسابی بازی کردید چند تا تو باغ مرغ و خروس بود که اون مرغ و خروسها بیچاره شده بودن از دست شما دو تا وروجک . یا بغلشون میگرفتید یا بی هدف دنبالشون میکردید
خلاصه که روز قشنگ و همراه با خاطره براتون شد
یه عصر جمعه هم به پیشنهاد خاله سمیرا که تو یکی از این روستاهای اطراف شهرمون سفارش برای عروسی قبول کرده بود راهی اون روستا شدیم و خیلی خیلی خوش گذشت به همه ما
روزاتون همیشه قشنگ باشه .
دوستتون دارم خیلی زیاد
چند سالیه که حاجی بابا روز عید قربان گوسفند قربانی می کنه و همه ی ما هم از صبح زود رفتیم خونه ی حاجی بابا
اولش از گوسفند میترسیدید و زیاد نزدیکش نمیشدید اما رفته رفته ترستون کمتر شد و چند نفره سرش ریخته بودید که دیگه خود گوسفند بیچاره راضی شده بود که قصاب زودتر بیاد
اینم چندتایی عکس از این روز با برکت
یه مسافرت 5 روزه هم به سمت شمال و چمخاله داشتیم که خیلی خیلی خوش گذشت و هوا هم عالی بود و شماها هم عاشق مسافرت و گردش هستید برای همینم تو مسافرت همکاریتون هم بیشتر میشه و همین باعث میشه بیشتر به همه مون خوش بگذزه
اینجا رفته بودیم موزه روستایی گیلان که چون بار اول بود اینجا میرفتیم برای همه مون تازه گی داشت و جالب بود
این تل خوشگل که تو سرت زدی رو هم از همین جا خریدم برات و دوستش داشتی و حیف که غرفه ی لباس محلی بسته بود و نشد لباس بپوشید و عکس محلی بندازید
مسیر بعدیمون لاهیجان بود که برای ماهی های رودخانه نان آورده بودم که شما دوست داشتید به ماهی ها غذا بدید و نهار روهم همونجا خوردیم
امیرمحمد خیلی از این مجسمه ها خوشش اومده بود