روزهای فروردینی زیبای ما
خدای خوبم شکرت به خاطر فصل های رنگارنگی که به ما هدیه کردی و الان داریم از سبزترینش لذت میبریم
فصل بهار رو خیلی دوست دارم و حیف میدونم که تو این فصل قشنگ از پیاده روی و رفتن به طبیعت بی نصیب بمونیم برای همین هم توی برنامه ی هر روزمون یا رفتن به پارک داریم یا پیاده رفتن به خونه ی حاجی بابا و هم خلاصه اینکه روزهامون خیلی قشنگه
این پارک رو به خاطر باب اسفنجی که باهاش مدل تاب درست کردن خیلی دوست دارید تو این ماه دوبار اومدیم اینجا که بازی کنید
جدیدا آتنای گلم عاشق برچسب شدی و هر چند روز یه بار باید بریم و برچسب با شخصیت های مختلف بخریم و چقدر هم این برچسب خریدن برات لذت بخش شده و کلی از اسباب اثاثیه مون هم بی نصیب نموندن از یخچال و اجاق گاز و ماشین ظرفشویی گرفته تا روی کنترول تلویزیون و موبایل بابا و کلی جا که حسابی برچسب باران شدن و اینم کمدته که با این برچسبها به قول خودت خوشگلش کردی
اینجا هم بی سر و صدا با این نوپانها داشتید کار می کردید و همش می گفتی داریم اختیار کشتی درست می کنیم و چقدر هم این ناز دخترم قشنگ داشت برای داداش گلش توضیح میداد که چیکار کنیم برای این اختیار کشتی
که بعد از گوش دادن به صحبتهاتون متوجه شدم اختراع کشتی منظورته که اشتباهی میگی اختیار کشتی
مسیر رفتن به خونه ی مامانیا که پیاده راهی خونشون شدیم و شما دوتا عاشق پیاده روی هستید
امیرمحمد عزیزمم که خیلی شیرین زبون شده تو این عکسی که انداختم صبح شده بود و تازه از خواب بلند شده بودی و گفتی مامان دم من کجاست
از حرفت خندم گرفتش و تو هم هی شلوارت رو میگشتی و بازم میگفتی پس دم من کو
و بلاخره دیدم کش شلوارت رو دستت گرفتی و نشون من میدی که ایناها دمم پیدا شد
وای خدای من که چقدر خندیدم . موضوع از این قرار بود که کش شلوارت از بین رفته بود و منم چند روز پیش یه کش تازه براش انداختم و چون قیچی دم دستم نبود و کمی از کش رو موندش و نبریدم و بعدش هم از یاد برده بودم که بقیه ی کش شلوارت رو ببرم و تو هم خیلی خوب یادآوری کردی و خلاصه که به قول خاله هات خیلی جوک هستید
اینجا هم حیاط خونه ی حاجی باباست و با چادرها خونه درست کردید
الکتریسته ای که باچادرها ایجاد شده بود باعث شده بود که موهای آتنا به سمت بالا پیچ بخوره و به قول خود بچه ها جادوگر شده بودی و کلی سوژه ی خنده ریحانه جون شده بودی
تولد 2 سالگی رستای عزیزم هم تو فروردین ماه بود و همگی به مناسبت تولدش شام دعوت خونه ی خاله سمانه بودیم و کلی بازی کردید و کلی هم بهم زدید خونه ی خاله رو
و تولد 7 سالگی یزدادگل هم خیلی قشنگ و با یه عصرانه ی عالی تو خونه ی حاجی بابا برگزار شد و به همهی شما ها خیلی خوش گذشت .
الان آتنا پیش من نشسته و شاهد ثبت خاطرات هستش که میگه مامان بنویس که یزداد تو تولدش چقدر گریه کرد
بله یزداد خان به خاطر اینکه خاله هاش بهت به عنوان کادو پول داده بودن کلی اشک شوق ریخت