آتناآتنا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
امیرمحمدامیرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آتنا و داداش گلش

روزهای فروردینی زیبای ما

1394/1/22 14:25
نویسنده : مامان زری
607 بازدید
اشتراک گذاری

خدای خوبم شکرت به خاطر فصل های رنگارنگی که به ما هدیه کردی و الان داریم از سبزترینش لذت میبریم 

فصل بهار رو خیلی دوست دارم و حیف میدونم که تو این فصل قشنگ از پیاده روی و رفتن به طبیعت بی نصیب بمونیم برای همین هم  توی برنامه ی هر روزمون یا رفتن به پارک داریم یا پیاده رفتن به خونه ی حاجی بابا و هم خلاصه اینکه روزهامون خیلی قشنگه

                niniweblog.comniniweblog.com

 

 

niniweblog.com

این پارک رو به خاطر باب اسفنجی که باهاش مدل تاب درست کردن خیلی دوست دارید تو این ماه دوبار اومدیم اینجا که بازی کنید 

 

 

 

 

niniweblog.com

جدیدا آتنای گلم عاشق برچسب شدی  و هر چند روز یه بار باید بریم و برچسب با شخصیت های مختلف بخریم  و چقدر هم این برچسب خریدن برات لذت بخش شده و کلی از اسباب اثاثیه مون هم بی نصیب نموندن  از  یخچال و اجاق گاز و ماشین ظرفشویی گرفته تا روی کنترول تلویزیون  و موبایل بابا و کلی جا که حسابی برچسب باران شدن و اینم کمدته که با این برچسبها به قول خودت خوشگلش کردی 

 

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

اینجا هم بی سر و صدا با این نوپانها داشتید کار می کردید و همش می گفتی داریم اختیار کشتی درست می کنیم و چقدر هم این ناز دخترم  قشنگ داشت  برای داداش گلش توضیح میداد که چیکار کنیم برای این اختیار کشتی 

که بعد از گوش دادن به صحبتهاتون متوجه شدم اختراع کشتی منظورته که اشتباهی میگی اختیار کشتیخندونک

 

niniweblog.comniniweblog.com

مسیر رفتن به خونه ی مامانیا که پیاده راهی خونشون شدیم و شما دوتا عاشق پیاده روی هستید 

niniweblog.com

 

 

niniweblog.com

niniweblog.com

niniweblog.com

 

                      niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

امیرمحمد عزیزمم که خیلی شیرین زبون شده تو این عکسی که انداختم صبح شده بود و تازه از خواب بلند شده بودی و گفتی مامان دم من کجاست تعجب

از حرفت خندم گرفتش و تو هم هی شلوارت رو میگشتی و بازم میگفتی پس دم من کو متفکر

و بلاخره دیدم کش شلوارت رو دستت گرفتی و نشون من میدی که ایناها دمم پیدا شد تعجب

وای خدای من که چقدر خندیدم . موضوع از این قرار بود که کش شلوارت از بین رفته بود و منم چند روز پیش یه کش تازه براش انداختم و چون قیچی دم دستم نبود و کمی از کش رو موندش و نبریدم و بعدش هم از یاد برده بودم که بقیه ی کش شلوارت رو ببرم و تو هم خیلی خوب یادآوری کردی و خلاصه که به قول خاله هات خیلی جوک هستید قه قهه

      

niniweblog.com

 

 

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

اینجا هم حیاط خونه ی حاجی باباست و  با چادرها خونه درست کردید 

الکتریسته ای که باچادرها ایجاد شده بود باعث شده بود که موهای آتنا به سمت بالا پیچ بخوره و به قول خود بچه ها جادوگر شده بودی و کلی سوژه ی خنده ریحانه جون شده بودی

 

 

 

 

niniweblog.com

 

 

 

 

 

 

 

 

niniweblog.comniniweblog.com

تولد 2 سالگی رستای عزیزم هم تو فروردین ماه بود و همگی به مناسبت تولدش شام دعوت خونه ی خاله سمانه بودیم و کلی بازی کردید و کلی هم بهم زدید خونه ی خاله رو 

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

niniweblog.com

و تولد 7 سالگی یزدادگل هم خیلی قشنگ و با یه عصرانه ی عالی تو خونه ی حاجی بابا برگزار شد و به همهی شما ها خیلی خوش گذشت .

الان آتنا پیش من نشسته و شاهد ثبت خاطرات هستش که میگه مامان بنویس که یزداد تو تولدش چقدر گریه کرد خندونک

بله یزداد خان به خاطر اینکه خاله هاش بهت به عنوان کادو پول داده بودن کلی اشک شوق ریخت چشمک

 

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 

 

پسندها (7)

نظرات (6)

مامان افسانه
25 فروردین 94 2:22
سلام به دو تا وروجک ناز خوبین عید خوب بود حسابی شیطنت کردینسلام دوست عزیزم خوبی خانمی عیدتون مبارک
مامان مهلا
29 فروردین 94 2:45
چه خواهر برادر مهربونین این دوتا وروجک زری جون من خیلی وقته شمارو لینک کردم ولی شما!!!!!!!!!!!!
ĸoѕαr
4 اردیبهشت 94 9:43
سلام خاله مهربون خوبی خاله عزیز؟ نینی نازتون چیکار میکنن؟ خدا برات نگهش داره ووووییییی چه خوشگله قربونششششش از طرف من ببوسش گلم زود زود بهمون سر بزنین عزیزم با نظرات شما من کلییییی انرژی میگیرم منتظرتونیماااا
مامان آنیسا
14 اردیبهشت 94 7:11
یاد چادر بازیای دوران بچگی خودم افتادم یادش بخیر همیشه خوش باشید عزیزم
مامان زری
پاسخ
بله ماهم کلیذبا چادر بازی کیف کردیم یاد اون روزها بخیر
مامان افسانه
15 اردیبهشت 94 1:50
چقدر از این پستت خندیدم خیلی باحال بود این بچه ها به چیا فکر میکنن ؟"مامان دم من کو" موهای اتنا هم خلی باحال شده بود با دیدن عمس بازی کردنشون یاد خودم افتادم هییییی چه زود گذشت به اتنای نازم بگو زیبا سازی با برچسب رو دیگه ادامه نده اخه دلتون به اون کمد بدبخت نسوخت خیلی باحال بود اتنا میگه مامان بنویس گریه کرد انگاری داره برا اخبار گزارش تهیه میکنه خلاصه که کلی نصف شبی شاد شدم ممنونممم همیشه شاااااااااااااااااااد باشین
مامان زری
پاسخ
بله افسانه جون این بچه ها دنیاشون خیلی شیرینه راستی خیلی خوشحالم که دوست خوبی مثل شما دارم ممنون
مامان پرنیا
16 اردیبهشت 94 17:23
___________________-------- _________________.-'.....&.....'-. ________________\.................../ _______________:.....o.....o........; ______________(.........(_............) _______________:.....................: ________________/......__........\ _________________`-._____.-'شاد باشي مهربون ___________________\`"""`'/ __________________\......,...../ _________________\_|\/\/\/..__/ ________________(___|\/\/\//.___) __________________|_______|آرزومند آرزوهــــاي قشنگت ___________________)_ |_ (__ ________________(_____|_____) ............ *•~-.¸,.-~* آپ کردم *•~-.¸,.-~*...........